معنی اثر ناصرخسرو

حل جدول

اثر ناصرخسرو

سفرنامه ، زاد المسافرین.
خوان‌الاخوان - کتابیست به نثر در اخلاق و حکمت و موعضه.
زادالمسافرین - کتابی است در بیان حکمت الهی به نثر روان.
گشایش و رهایش - رساله‌ای است به نثر روان فارسی، شامل سی پرسش و پاسخ آنها.
وجه دین - رساله ایست به نثر در مسائل کلامی و باطن و عبادات و احکام شریعت.
بستان‌العقول و دلیل المتحرین که از آن‌ها اثری در دست نیست.
سفرنامه - این کتاب مشتمل بر بخشی از مشاهدات سفر هفت ساله ایشان بوده و یکی از منابع مهم جغرافیای تاریخی به حساب می‌آید.


ناصرخسرو

نویسنده اثر گشایش و رهایش

خیابانی در جنوب شرقی میدان توپخانه


لقب ناصرخسرو

حجت


مدفن‌ ناصرخسرو

یمگان

لغت نامه دهخدا

ناصرخسرو

ناصرخسرو. [ص ِ رِ / رْ خ ُ رَ / رُو] (اِخ) (حکیم...) ناصربن خسروبن حارث قبادیانی بلخی مروزی، ملقب و متخلص به «حجت » و مکنی به ابومعین. از شاعران قوی طبع و قصیده سرایان گران قدر زبان فارسی است. وی در ماه ذی القعده ٔ سال 394 هَ. ق. مطابق با تیر یا مرداد سنه ٔ 382 هَ. ش. در قبادیان از نواحی بلخ در خانواده ٔ محتشمی که ظاهراً به امور دولتی و دیوانی اشتغال داشته اند متولد گشت. از ابتدای جوانی به تحصیل علم وادب پرداخت و «تقریباً در تمام علوم متداوله ٔ عقلی و نقلی آن زمان و مخصوصاً علوم یونانی از ارثماطیقی و مجسطی بطلمیوس و هندسه ٔ اقلیدس و طب و موسیقی و بالاخص علم حساب و نجوم و فلسفه و همچنین در علم کلام و حکمت متألهین تبحر پیدا کرد، ناصرخسرو در اشعار خویش و سفرنامه و سایر کتب خود مکرر به احاطه ٔ خود به این علوم و مقام عظیم فضل و دانش خود اشاره میکند»:
نماند از هیچ گون دانش که من زآن
نکردم استفادت بیش و کمتر.
و هم در جوانی به دربار سلاطین و امرا راه یافت و به مراتب عالی رسید و چنانکه در سفرنامه آورده است به پادشاهانی چون سلطان محمود غزنوی و پسرش مسعود تقرب جست و تا سن 43سالگی که عزم سفر قبله کرد در خدمات مهم دیوانی از قبیل دبیری و دیگر مشاغل دولتی صاحب عنوان بوده و پس از آنکه مدتی از عمرخود را در کسب علوم متداول زمان و خدمت امرا و شاهان روزگار و کسب جاه و مال و احیاناً لهو و لعب گذراند، تغییر حالی در وی پیدا شد و به تحری حقیقت متمایل گشت و چون از مباحثات اهل ظاهر بوی حقیقتی نشنید، سر به آوارگی و سیر آفاق و انفس نهاد و سرانجام بر اثر خوابی که در ماه جمادی الاَّخر سنه ٔ 437 در جوزجانان دید عزم سفر قبله کرد، در این سفر برادر کهترش ابوسعید و غلامی هندی همراه او بودند، این مسافرت هفت سال [از 437 تا 444] مدت گرفت و در ضمن آن ناصرخسرو چهار بار به زیارت خانه ٔ خدا توفیق یافت «و شمال شرقی و غربی و جنوب غربی و مرکز ایران و ممالک و بلاد ارمنستان و آسیای صغیر و حلب و طرابلس و شام و سوریه وفلسطین و جزیرهالعرب و مصر و قیروان و نوبه و سودان را سیاحت کرد»، در اثنای همین سیر و سیاحت ها چون به مصر رسید قرب سه سال در آنجا مقام کرد و به وساطت یکی از دعاه یا نقبای فاطمی به خدمت خلیفه ٔ فاطمی المستنصر باﷲ ابوتمیم معدّبن علی [427-487 هَ. ق.] رسید و به مذهب اسماعیلیه و طریقت فاطمیان گروید و از مؤمنان متعصب آن مذهب شد و پس از سیر درجات باطنیه از مراتب مستجیب و مأذون و داعی، به مقام حجتی رسید و یکی از حجت های دوازده گانه ٔ فاطمیان در دوازده جزیره ٔ نشر دعوت یعنی حجت جزیره ٔ خراسان شد و به امر المستنصر باﷲ امام فاطمی زمان، مأموریت دعوت مردم به طریقه ٔ اسماعیلیه و بیعت گرفتن از مردم برای خلیفه ٔ فاطمی در ممالک خراسان وسرپرستی شیعیان آن سامان بدو محول گشت و روانه ٔ خراسان شد و در دیار خویش بلخ فرودآمد و شیوه ٔ زهد و عبادت اختیار کرد و به نشر دعوت پرداخت و داعیان و مأذونان به اکناف ممالک وسیع خراسان فرستاد تا مردم رابه مذهب شیعه ٔ اسماعیلیه دعوت کنند و خود چنان در نشر دعوت و مباحثه با علمای اهل سنت پافشاری کرد که سرانجام به تبعید و فرارش از بلخ منجر گشت مدت اقامت حکیم در بلخ به دقت معلوم نیست. قدر مسلم اینکه وی هنگام ورود به بلخ یعنی به سال 440 پنجاه سال تمام ازعمرش گذشته بوده است و فرار او از بلخ نیز قبل از سال 453 بوده است چه وی در این سال کتاب زادالمسافرین خود را تصنیف کرد و در آن اشاراتی به اخراج بلد شدن خود داد.
فرار از بلخ. فرار ناصرخسرو از بلخ یا نفی بلد و اخراج او ازین شهر به طوری که گفته شد نتیجه ٔمجاهدات تعصب آمیزی بوده است که وی در نشر و ترویج مذهب اسماعیلی از خود ظاهر می ساخته و با توجه بدین واقعیت که مردم خراسان در آن روزگار دشمنان سرسخت شیعه به طور کلی و شیعه ٔ سبعیه ٔ فاطمیه بالاخص بودند می توان حدس زد که اگر حکیم از چنگ متعصبان بلخ جانی به سلامت برده است تنها به پاس مقام فضل و علم و حکمت وی بوده است و گویا وی قبل از فرار کردن از بلخ مدتی هم درآن دیار مخفی می زیسته است و پس از آنهم مدتی متواری بوده است. باری وی چون از بلخ فرار و به اصطلاح خودش مهاجرت کرد به مازندران رفت، در این بیت بدین مهاجرت اشارتی دارد:
برگیر دل ز بلخ و بنه تن زبهر دین
چون من غریب و زار به مازندران درون.
مدت اقامت وی در مازندران و همچنین شهر محل اقامتش به درستی معلوم نیست و به روایت دولتشاه از مازندران به نیشابور رفت و پس از آن شاید بر اثر تمایلی که به خراسان داشت و هم به جهت در امان ماندن از گزند متعصبان اهل سنت رو به قصبه یا قلعه ٔ یمکان واقع در اقصای خاک بدخشان نهاد چه یمکان به قول مؤلف آثارالبلاد شهری حصین بود در وسط کوهی و به واسطه ٔ صعوبت مسالک آن احدی را قدرت تسخیر آن نبود.
در یمکان. ناصرخسرو در یمکان اقامت گزید و از آنجا به نشر دعوت و ابلاغ رسالت خود پرداخت تاریخ ورود او به یمکان دقیقاً معلوم نیست اما از اشعارش پیداست که سالهای آخر عمر خود را در این پناهگاه گذرانده است و بیش از پانزده سال در آنجا ساکن بوده است و بر اثر همین اقامت طولانی و دعوتهای مذهبی او در یمکان جماعتی از اهل بدخشان به مذهب اسماعیلیه گرویدند و هنوز هم در بدخشان و نواحی مجاور آن و در خوقند و قراتکین و دیگر بلاد آن سامان اسماعیلیه وجود دارند. باری حکیم فراری سالهای آخر عمر دور از یار و دیار و قرین غم غربت در یمکان با حسرت واندوه گذرانید و تقریباً در اغلب اشعاری که در این دوران سروده است به پریشانی حال خویش و رنج غریبی و دوری از بلخ و تعصب دشمنان اشارتی دارد، چه در این زمان مردم بر او شوریده بودند و از خلیفه ٔ عباسی در بغداد و خان ترک در کاشغر گرفته تا امیر خراسان و شاه سجستان و میر ختلان همه او را دشمن می داشتند. و فقهای سنی و پیروان عباسیان و عامه ٔ ناس او را رافضی و قرمطی و معتزلی می خواندند و بر سر منابر لعنش می کردند و مهدورالدمش می دانستند، در خراسان همه ٔ مردم دشمن او بودند و با همه ٔ اشتیاقی که به دیدار خراسان داشت از ترس معاندان و متعصبان یارای معاودت به شهر ودیار خویش نداشت و عاقبت هم در یمکان وفات یافت. راجع به تاریخ وفات حکیم اقوال مختلف است: حاجی خلیفه در کشف الظنون تاریخ وفات او را 431 ضبط کرده است و در تقویم التواریخ 481 و ظاهراً سنه ٔ مذکور در کشف الظنون نامعقول است و رضاقلی خان هدایت در دیباچه ای که بر دیوان حکیم نوشته است به نقل از شاهد صادق سنه ٔ 481 را سال وفات ناصر دانسته، قدر مسلم آنکه ناصرخسرو عمری طولانی داشته است و از شصت ودو سال عمرش تجاوز کرده، حمداﷲ مستوفی در تاریخ گزیده عمر او را قریب صد سال نوشته. باری سالهای 471 یا 481 به قبول نزدیکتر است. قبر او در یُمْگان است.
مذهب ناصرخسرو. شیعی مذهب بودن ناصرخسرو و قبل از 44سالگی یعنی سالی که به محضر فاطمیان مصر رسید و به مذهب اسماعیلیه گروید مسلم نیست و بعید نمی نماید که قبل از آن وی چون دیگر مردم بلخ و خراسان به مذهب سنت می رفته است، چه اشارات فراوانی هم در دیوان او به گمراهی دوران جوانیش دیده می شود اما پس از مسافرت به مصر وی به طریقه ٔ باطنیه ٔ اسماعیلیه رو کرده و به خلفای فاطمی مصر گرویده و چنانکه مذکور افتاد در این مذهب به درجه ای عالی رسیده و حجت سرزمین خراسان شده است و به تبلیغ مذهب تازه ٔ خود پرداخته. انتخاب مذهب جدید در اشعار او آثار فراوانی گذاشته است از جمله مدایح فراوان از آل علی و طعن و لعن صریح بر خلفای ثلاثه و بنی امیه و بنی عباس و ائمه ٔ مذاهب اربعه ٔ تسنن که آنان را ناصبی می خواند، و به طور کلی طعن صریح در حق همه اصحاب مذاهب اسلام به جز فرقه ٔ سبعیه ٔ باطنیه.
آثار و تألیفات. ناصرخسرو به نظم و نثر کتابها دارد، آثار منظوم او عبارت است از: 1- دیوان اشعار و آن مشتمل است بر بیش از ده هزار بیت قصاید و چند قطعه و ابیات متفرقه در مواضیع حکمتی و دینی و اخلاقی، در دیوان حاضر از اشعار غرامی و آثاری که شاعر در دوران جوانی و پیش از تغییر حال خود شاید سروده باشد اثری نیست و می توان تصور کرد که اگر چونان اشعاری داشته است به میل به دست فراموشی سپرده است. منقح ترین چاپ دیوان اشعار ناصرخسرو به سال 1307 با تصحیح مرحوم حاج سیدنصراﷲ تقوی و اهتمام آقای مجتبی مینوی بامقدمه ای از آقای تقی زاده و تعلیقات مرحوم دهخدا در تهران منتشر شده، این چاپ مشتمل بر 11047 بیت است و منظومه های روشنائی نامه و سعادت نامه و نیز رساله ای به نثر در جواب نودویک سؤال فلسفی همراه دارد. 2- مثنوی روشنائی نامه مشتمل بر 592 بیت در بحر هزج است در وعظ و پند و حکم و به ضمیمه ٔ دیوان اشعار او در تهران چاپ شده است. 3- سعادت نامه مثنوی سیصدبیتی است که با این بیت شروع می شود:
دلا همواره تسلیم رضا باش
به هرحالی که باشی با خدا باش.
این مثنوی هم به ضمیمه ٔ دیوان ناصرخسرو در تهران طبع شده است. آثار منثور ناصرخسرو نیز عبارت است از: 4- رساله در جواب نودویک سوال فلسفی. 5- سفرنامه، یا مهمترین اثر منثور ناصرخسرو این کتاب مشتمل است بر شرح مشهودات حکیم در سفر هفت ساله ای که به ایران و آسیای صغیر و شامات و مصر و عربستان کرده است، کتاب سفرنامه ابتدا به اهتمام شفر در سنه 1881 در پاریس به طبع رسید و بعداً به سال 1314 هجری شمسی منضم به دیوان در تهران چاپ شد و بار دیگر به سال 1340 هَ. ق. در برلن تجدید چاپ شد. 6- زادالمسافرین، حاوی اصول عقاید حکیمانه و فلسفی ناصرخسرو است و به منظور اثبات عقاید اسماعیلیه به سال 453 آن را حکیم در غربت و مهاجرت تألیف کرده است و در اشعار خود فراوان ازین کتاب نام برده و بدین تألیف خود بالیده است:
زادالمسافر است یکی گنج من
نثر آن چنان و نظم ازاین سان کنم.
این کتاب به سال 1340 هَ. ق. به همت مرحوم ادوارد براون ومحمد بذل الرحمن هندی در برلن چاپ شده است. 7- گشایش و رهایش هم رساله ٔ منثوری دیگر است که ناصرخسرو در جواب سی فقره سؤال و مشکلات یکی از برادران مذهبی خودتصنیف کرده است و خود در سبب تسمیه ٔ کتاب بدین نام گوید «و نام نهادیم این کتاب را گشایش و رهایش ازآنک سخن بسته را اندر او گشاده کردیم تا نفس های مؤمن مخلصان را از او گشایش و رهایش باشد، ما نیز چون از دوستان مکلفیم شرح بعضی ازین کلمات و نکته ای در این موضوع بگوئیم تا جای دیگر مکرر نباید کرد، اسم این کتاب به گشایش بعضی ازین کلمات حق است اما رهایش را علی الاطلاق مستجمع نیست و این نکته از آن گفتم تا چون موضعی که نه رهایش اشارت کرده شود ارباب معانی و اصحاب خرد دانند که آن کدام نکته است...» 8- خوان الاخوان یا خوان اخوان نیز یکی دیگر از کتب ناصرخسرو است که به همت آقای دکتر یحیی الخشاب به سال 1359 هَ. ق. در قاهره چاپ شده است. 9- وجه دین یا روی دین نیز نام یکی دیگر از آثار منثور مذهبی ناصرخسرو است در شرح و تأویل عبادات و احکام شریعت اسماعیلیه و خود در سبب تألیف کتاب گوید: «واجب دیدیم بر خویشتن این کتاب راتألیف کردن بر شرح بنیادهای شریعت از شهادت و طهارت و نماز و... نام نهادیم مرا این کتاب را «روی دین » ازبهر آنکه همه ٔ چیزها را مردم به روی تواند شناخت و خردمندی که این کتاب را بخواند دین را بشناسد...»10- جامعالحکمتین یکی دیگر از کتب منثور ناصرخسرو است وی این کتاب را در شرح و پاسخ قصیده ٔ خواجه ابوالهیثم احمدبن حسن جرجانی و به خواهش عین الدوله ابوالمعالی علی بن اسدبن حارث امیر بدخشان به سال 426 نگاشته است و چنانکه خود در مقدمه ٔ جامعالحکمتین گوید: «امیر بدخشان، قصیده ای را که گفته بود خواجه ابوالهیثم... و اندر او سؤال های بسیار کرده است، به خط خویش نبشته بود [عین الدوله امیر بدخشان] اندر آخر آن نسخت که این را از حفظ خویش نبشتم، نزدیک من فرستاد و از من اندرخواست به وجه تشفع و تضرع و تقرب... تا سؤالاتی که اندر آن قصیدتست به نام او حل کرده آید...» و حکیم پس از نقل هر بیت ازین قصیده به تفصیل به شرح و پاسخ پرداخته و در اثبات اصول عقاید اسماعیلیه ازمبانی کلام و فلسفه مدد گرفته است. این کتاب به سال 1332 هَ.ش. به تصحیح و کوشش آقایان هنری کربن و معین در تهران به چاپ رسیده است.
علاوه بر کتابهائی که مذکور افتاد و در صحت انتسابشان به حکیم تردیدی نیست کتب دیگری نیز به ناصرخسرو منسوب است، از آن جمله است رساله ای در سرگذشت حال وی که کتاب مجعول پر از افسانه ای است، در همین رساله کتابهای دیگری به ناصرخسرو نسبت داده شده و در بعضی تذکره ها از قبیل تذکرهالشعراء دولتشاه و کشف الظنون نیز به وجود بعض این کتب اشارتی رفته است، اما امروز اثری از این تصنیفات در دست نیست، کتابهای منسوب به ناصرخسرو عبارت است از: 1- اکسیراعظم، در منطق و فلسفه. 2- قانون اعظم در علوم عجیبه. 3- المستوفی در فقه. 4- دستور اعظم. 5- تفسیر قرآن. 6- رساله ای در علم یونان. 7- کتابی در سحریات. 8-کنزالحقایق. و نیز رساله ای به عنوان «سرالاسرار» در تسخیر کواکب بدو منسوب است و در مقدمه ٔ دیوان طبع هندوستان وی چاپ شده است که به کلی مجعول است.
شیوه ٔ سخن ناصر. آقای دکتر ذبیح اﷲ صفا در نقد آثار و شیوه ٔ سخن ناصرخسرو آرد: «ناصرخسرو بی تردید یکی از شاعران بسیار توانا و سخن آور فارسی است وی طبعی نیرومند و سخنی استوار و قوی و اسلوبی نادر و خاص خود دارد، زبان این شاعر قریب به زبان شعرای آخر دوره ٔ سامانی است و حتی اسلوب کلام او کهنگی بیشتری از کلام شعرای دوره ٔ اول غزنوی را نشان می دهد. در دیوان اوبسیاری از کلمات و ترکیبات به نحوی که در اواخر قرن چهارم متداول بوده و استعمال می شده است به کار رفته و مثل آن است که عامل زمان در این شاعر توانا و چیره دست اصلا اثری بر جای ننهاده، با این حال ناصرخسرو هرجا که لازم شده از ترکیبات عربی جدید و کلمات وافر تازی، بیشتر از آنچه در آخر عهد سامانی در اشعار واردشده بود، استفاده کرده و آنها را در اشعار آبدار خودبه کار برده است. خاصیت عمده ٔ شعر ناصرخسرو اشتمال آن بر مواعظ و حکم بسیارست، ناصرخسرو در این امر قطعاً از کسائی شاعر مروزی مقدم بر خود پیروی کرده است...بعد از آنکه ناصرخسرو تغییر حال یافت و به مذهب اسماعیلی درآمد و عهده دار تبلیغ آن در خراسان شد برای اشعار خود مایه ٔ جدیدی که عبارت از افکار مذهبی باشد به دست آورد، جنبه ٔ دعوت شاعر باعث شده است که او در بیان افکار مذهبی مانند یکی از دعاه، تبلیغ را از نظر دور ندارد و بدین سبب بعضی قصاید او با مقدماتی که شاعر در آن تمهید کرده و نتایجی که گرفته است بیشتر به سخنانی می ماند که مبلغی در مجلس دعوت بیان کرده باشد. در بیان مسائل حکمی ناصرخسرو از ذکر اصطلاحات مختلف خودداری نکرده است، موضوعات علمی در اشعار او ایجاد مضمون نکرده بلکه وسیله ٔ تفهیم مقصود قرار گرفته است یعنی او مسائل مهم فلسفی را که معمولا مورد بحث و مناقشه بود در اشعار خود مطرح کرده و در زبان دشوار شعر با نهایت مهارت و در کمال آسانی از بحث خود نتیجه گرفته است. ذهن علمی شاعر باعث شده است که او به شدت تحت تأثیر روش منطقیان در بیان مقاصد خود قرار گیرد، سخنان او با قیاسات و ادله ٔ منطقی همراه و پر است از استنتاج های عقلی و به همین نسبت از هیجانات شاعرانه و خیالات باریک و دقیق شعرا خالی است. اصولا ناصرخسرو به آنچه دیگر شاعران را مجذوب می کند یعنی به مظاهر زیبائی و جمال و به جنبه های دلفریب محیط و اشخاص توجهی ندارد و نظر او بیشتر به حقایق عقلی و مبانی ومعتقدات دینی است، بهمین سبب حتی توصیفات طبیعی را هم در حکم تشبیبی برای ورود در مباحث عقلی و مذهبی به کار می برد. با این حال نباید از قدرت فراوان ناصرخسرو در توصیف و بیان اوصاف طبیعت غافل بود توصیفاتی که او از فصول و شب و آسمان و ستارگان کرده در میان اشعار شاعران فارسی کمیاب است. مهمترین امری که از حیث بیان عواطف - غیر از عواطف دینی - در شعر ناصرخسرو جلب نظر می کند بیان تأثر شدیدی است که شاعر از بدرفتاری های معاصران و تعصب و سبک مغزی آنان و عدم توجه آنان به حق و حقیقت دارد. ناصرخسرو شاعری درباری نیست و یا اگر وقتی چنین بوده اثری از اشعار آن دوره ٔ او به دست ما نرسیده است. او جزو قدیم ترین کسانی است که مثنوی های کامل در بیان حکم و مواعظ ساخته اند، قصائد او هم هیچ گاه از این فکار دور نیست. (از تاریخ ادبیات در ایران ج 2 صص 454- 456). از اشعار اوست:
آزرده کرد کژدم غربت جگر مرا
گوئی زبون نیافت به گیتی مگر مرا
در حال خویشتن چو همی ژرف بنگرم
صفرا همی برآید ز انده به سر مرا
گویم چرا نشانه ٔ تیر زمانه کرد
چرخ بلند جاهل بیدادگر مرا
گر در کمال و فضل بود مرد را خطر
چون خوار و زار کرد پس این بی خطر مرا؟
گر بر قیاس فضل بگشتی مدار دهر
جز بر مقر ماه نبودی مقر مرا
نی نی که چرخ و دهر ندانند قدر فضل
این گفته بود گاه جوانی پدر مرا
دانش به از ضیاع وبه از جاه و مال و ملک
این خاطر خطیر چنین گفت مر مرا
با خاطر منور روشن تر از قمر
ناید به کار هیچ مقر قمر مرا
گر بایدت همی که ببینی مرا تمام
چون عاقلان به چشم بصیرت نگر مرا
منگر بدین ضعیف تنم زآنکه در سخن
از چرخ پرستاره فزونست اثر مرا
هرچند مسکنم به زمین است روز و شب
بر چرخ هفتم است مجال سفر مرا
گیتی سرای رهگذرانست ای پسر
زین بهتر است نیز یکی مستقر مرا
از هرچه حاجتست بدو مر مرا، خدای
کرده ست بی نیاز در این رهگذر مرا
شکر آن خدای را که سوی علم و دین خویش
ره داد و سوی رحمت بگشاد در مرا
ای ناکس و نفایه تن من در این جهان
همسایه ای نبود کس از تو بتر مرا
من دوستدار خویش گمان بردمت همی
جز تو نبود یار به بحر و به بر مرا
بر من تو کینه ور شدی و دام ساختی
وز دام تو نه بوده اثر نه خبر مرا
تا مر مرا تو غافل و ایمن بیافتی
از مکر و غدر خویش گرفتی سخر مرا
گر رحمت خدای نبودی و فضل او
افکنده بود مکر تو در جوی و جر مرا
اکنون که شد درست که تو دشمن منی
نیز از دو دست تو نگوارد شکر مرا
خواب و خورست کار تو ای بی خرد جسد
لیکن خرد به است ز خواب و ز خور مرا
کار خر است سوی خردمند خواب و خور
ننگست ننگ با خرد از کار خرمرا
من با تو ای جسد ننشینم در این سرای
کایزد همی بخواند به جای دگر مرا
هرکس همی حذر ز قضا و قدر کند
وین هر دو رهبرند قضا و قدر مرا
نام قضا خرد کن و نام قدر سخن
یاد است این سخن ز یکی نامور مرا.
و له ایضاً:
صعب تر عیب جهان سوی خرد چیست ؟ فناش
پیش این عیب سلیم است بلاهاش و عناش
کس جهان را به بقا تهمت بیهوده نکرد
که جهان جز به فنا کرد مکافات و جزاش
او همی گوید ما را که بقا نیست مرا
سخنش بشنو اگرچند که نرم است اداش
گرچه بسیار دهد شاد نبایدت شدن
به عطاهاش که جز عاریتی نیست عطاش
روز پرنور عطا نیست ولیکن پس روز
شب تیره ببرد پاک همه نور و بهاش
این جهان آب روانست بر او خیره مخسب
آنچه او بود نخواهد مطلب، مست مباش.
هم او راست:
نکوهش مکن چرخ نیلوفری را
برون کن ز سر باد خیره سری را
بری دان از افعال چرخ برین را
نشاید ز دانش نکوهش بری را
همی تا کند پیشه عادت همی کن
جهان مر جفا را تو مر صابری را
چو تو خود کنی اختر خویش را بد
مدار از فلک چشم نیک اختری را
اگر شاعری را تو پیشه گرفتی
یکی نیز بگرفت خنیاگری را
تو درمانی آنجا که مطرب نشیند
سزد گر ببرّی زبان جری را
صفت چند گوئی ز شمشاد و لاله
رخ چون مه و زلفک عنبری را
به علم و به گوهر کنی مدحت آن را
که مایه است مر جهل و بد گوهری را
به نظم اندر آری دروغ و طمع را
دروغست سرمایه مرکافری را
پسندست با زهد عمار و بوذر
کند مدح محمود مر عنصری را
من آنم که در پای خوکان نریزم
مر این قیمتی درّ لفظ دری را...
برای مطالعه ٔ بیشتردر احوال و افکار ناصرخسرو گذشته از مقدمه ای که آقای تقی زاده بر کلیات دیوان وی نگاشته اند و مآخذ اصلی ما در تنظیم این شرح حال است، می توان به مأخذ زیرین نیز مراجعه کرد: هفت اقلیم: اقلیم چهارم. بهارستان جامی ص 99. آتشکده ٔ آذر ص 202. تاریخ گزیده ٔ حمداﷲ مستوفی ص 826. قاموس الاعلام ج 6 ص 4548. تاریخ ادبیات ادوارد براون ج 3. اسماءالمؤلفین و آثارالمصنفین اسماعیل پاشا بغدادی ج 1 ص 345. مجمع الفصحا ج 1 ص 607. ریاض العارفین ص 232. نگارستان سخن ص 115. سخن و سخنوران ص 148. تاریخ ادبیات بدیعالزمان فروزانفر ص 173. سفرنامه چ برلن دیباچه ٔ غنی زاده. ریحانه الادب ج 4 ص 149. مجله ٔ یادگار شماره های نهم و دهم از سال چهارم ص 90. مجالس العشاق ص 348. تاریخ ادبیات ایران تألیف دکتر شفق ص 69. تاریخ ادبیات ایران تألیف اته ص 142. تاریخ ادبیات در ایران تألیف دکتر صفا ج 2 ص 443 و 893 و نیز در کتابهای: خلاصهالاشعار تقی کاشی، ریاض الشعراء، آثارالبلاد قزوینی، تقویم التواریخ، تلخیص الاثار و عجایب الملک القهار، بیان الادیان، روضات الجنات، کشف الظنون، دبستان المذاهب، تاریخ حبیب السیر، تذکره ٔ مرآت الخیال. زبدهالتواریخ حافظ ابرو، شاهد صادق، به احوال ناصرخسرو اشارتی رفته است. و نیز در این مجلات مقالاتی راجع به ناصرخسرو می توان یافت: مجله ٔ سخن سال اول ص 92: دو کتاب تازه از ناصرخسرو خوان الاخوان و گشایش و رهایش. مجله ٔ کابل چ افغانستان ج 10 شماره ٔ 12 ص 30: حکما و فلاسفه درافغانستان. مجله ٔ یادگار ج 4 شماره ٔ 1 و 2 ص 16: یک قطعه از ناصرخسرو. مجله ٔ یغما سال 11 ص 238: ناصرخسروو مأخذ قطعه ای از او.


ناصرخسرو اصفهانی...

ناصرخسرو اصفهانی. [ص ِ خ ُ رَ / رُ وِ اِ ف َ] (اِخ) رجوع به ناصرالدین، ناصرخسرو اصفهانی شود.


اثر

اثر. [اَ ث َ] (ع مص) بر اثر ماندن. در عقب ماندن. || نقل کردن حدیث. روایت کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). || برگزیدن.

اثر. [اَ] (ع اِ) جوهر شمشیر. ج، اُثور. (منتهی الارب). پرند شمشیر.

اثر. [اَ] (ع مص) بر گشنی داشتن. (تاج المصادر). || بسیار جستن شتر نر بر شتر ماده. (منتهی الارب). || برانگیختن.

اثر. [اَ ث َ] (ع اِ) عقب. ایز. حف ّ. حفف:خرج فی اثره، برآمد پس او. (منتهی الارب). || نشان. پی. داغ پای. جای پای. نشان قدم: قطع اﷲ اثره، ببرّد خدا نشان قدم او را؛ یعنی برجای مانده و لنج گرداند. (منتهی الارب). وخاک اثر جبرئیل در میان آن گوساله ٔ زرین کرد [سامری] تا بانگ کرد [گوساله]. (مجمل التواریخ). || نشانه. (منتهی الارب). علامت. باقیمانده ٔ از شی ٔ. بقیه ٔ چیزی. (منتهی الارب). برجای مانده ٔ کاری یا کاری خطیر. ج، آثار، اُثور. (منتهی الارب):
آنکه زی اهل خرد دوستی عترت او
با کریمی نسبش تا بقیامت اثر است.
ناصرخسرو.
به نشابور مصلّی را چنان کرد که به هیچ روزگار کس نکرده بود از امرا و آن اثر بر جای است. (تاریخ بیهقی). گفت عجب دانم چه در مکّه که حرم است این اثر نمی بینم و چون اینجا نباشد چون توان دانست که بولایت دیگر چون است. (تاریخ بیهقی). گفت تراحق قدیم است و دوستداری و اثرها نموده ای در هوای دولت ما [مسعود خطاب به ابوسهل حمدوی]. (تاریخ بیهقی). ویرا نیکو اثرهاست در غور چنانکه یاد کرده آید. (تاریخ بیهقی). اثرهای بزرگ نمود تا از وی بترسیدند ودم درکشیدند. (تاریخ بیهقی). وی پیش پدر کارهای بزرگ کرد و اثرهای فرزانگی فراوان نمود. (تاریخ بیهقی).بودلف... مقرر است که در ولایت جبال چه کرد و چند اثر نمود و جانی در خطر نهاد. (تاریخ بیهقی). خاندان این دولت بزرگ را آن اثر و مناقب بوده است که کسی را از دیگر ملوک نبوده. (تاریخ بیهقی). میخواستم که در روزگار وزارت خداوندگار اثری بماند این توفیر بنمودم. (تاریخ بیهقی). این دولت بزرگ را آن اثر و مناقب بوده است چنانکه پیغمبران را باشد. (تاریخ بیهقی). اثرهای بزرگ افتاد. (تاریخ بیهقی). اثرهای مردانگی فراوان نمود. (تاریخ بیهقی). اگر خواهی از نکوهش عامه دور باشی اثرهای ایشان را ستاینده باش. (منسوب به نوشیروان) (قابوسنامه). و اثر اصطناع پادشاه بر این کرامت هرچه شایعتر شد و من بنده بدان مسرور و سرخ روی گشتم. (کلیله و دمنه). و کسری را بمشاهدت اثر رنجی که در بشره ٔ برزویه هرچند پیداتر بود، رقتی عظیم آمد. (کلیله و دمنه).
قد او شعله ای است از دیدار
که در او دود را اثر باشد.
مسعودسعد.
همی چون سکندر بگشتم از آنک
بماند به هرشهر از من اثر.
مسعودسعد.
صد فتح کنی بیشک وصد سال از این پس
درهند به هر لحظه ببینند اثر فتح.
مسعودسعد.
اسبی دارم که نعره واری
طی می نکند به یک شبانروز
|| گفته ٔ رسول. سنّت رسول. حدیث نبوی. روایت. خبر. (منتهی الارب). خبر و سنّت پیغامبر علیه الصلوه و السلام و آنچه از ایشان روایت کنند. (مهذب الاسماء). سخن صحابه. گفته ٔ اصحاب. (زمخشری). ج، آثار. اَثر بفتح الف و ثاء مثلثه در لغت، نشان و نشان زخم، و سنّت حضرت پیغمبر اسلام علیه الصلوه والسلام باشد. و در کتاب مجمعالسلوک آمده است که: روایت بر افعال و اقوال پیغمبر اطلاق شود. و خبر فقط به اقوال آن حضرت اختصاص دارد و اثر مبنی برافعال صحابه و یاران آن حضرت است. و در مقدمه ٔ ترجمه ٔ شرح المشکوه گوید: اثر نزد محدّثین اطلاق میشود بر حدیث موقوف و مقطوع، چنانکه گویند: در آثار چنین آمده است. برخی دیگر گفته اند که اثر بر حدیث مرفوع نیز اطلاق میشود، مانند آنکه گویند: در ادعیه ٔ مأثوره چنین آمده است و در کتاب خلاصهالخلاصه گفته است که فقها حدیث موقوف را اثر و حدیث مرفوع را خبر گویند. اما در نزد محدثین اثر بر موقوف و مرفوع هر دو اطلاق شود. در کتاب الجواهر گوید: و اما الاثر فمن اصطلاح الفقهاءفانهم یستعملونه فی کلام السلف. و شرح آن در فصل ثاءاز باب حاء مهمله بیاید. و در تعریفات، سیدشریف جرجانی گوید: اثر را چهار معنی باشد: اول - نتیجه و آن حاصل هر چیز است. دوم - علامت و نشانه باشد. سوم - بمعنی خبر است. و چهارم - آنچه که بر چیزی مترتب شود. و آن در نزد فقها مسمی بحکم باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون). || آگاهی. || مقابل عین: لااثر بعدالعین. (تاج العروس).
- امثال:
یطلب اثراً بعد عین، در حق کسی گویند که اصل را از دست داده آثار و نشان آن طلب کند.
|| داغ. رجوع به کلمه ٔ داغ شود. || تأثیر: در گفتن اثری است که درنگفتن نیست.
چنان کس کش اندر طبایعاثر
ز گرمی و نرمی بود بیشتر.
(کلیله و دمنه).
آب و آتش و دد و سباع و دیگر موذیان رادر آن اثری صورت نبندد. (کلیله و دمنه). این گفتار...در تو اثر نخواهد کرد. (کلیله و دمنه). حق بود و حرف حق را در دل بود اثر که بهیچ تأویل حلاوت عبادت را آن اثر نتواند بود که مهابت شمشیر را. (کلیله و دمنه). دمدمه ٔ دِمنه در شیر اثر کرد. (کلیله و دمنه). گفتم ای شیخ در حیوانی اثر کرد و ترا همچنان تفاوت نمیکند. (گلستان). || خاصیّت. || معلول. مسبّب:
گفتم ز هفت دائره این هفت هشت میل
گفتا زهفت سایره این هفت هشت اثر.
ناصرخسرو.
سوی ما زان نگرند ایشان کز جوهرشان
خرد و جان سخنگوی بما در، اثرند.
ناصرخسرو.
خدای را چه شناسد کسی کزو اثر است
چو زین اثر نه نصیبی و نه اثر دارد.
ناصرخسرو.
آفتابی که در همه عالم
اثر تو همی ضیا باشد.
مسعودسعد.
گر کجی را شقاوت است اثر
راستی را سعادت است اثر.
سنائی.
|| اجل: من سرّه ان یبسط اﷲ فی رزقه و ینسا فی اثره فلیصل رَحِمه (حدیث)، هرکه او را مسرور گرداند گشایش دادن خدا در رزق او و درنگ و تأخیر کردن در اجل او، پس او را باید که صله ٔ رحم بجای آرد. (منتهی الارب).
- براثر، از پی.از عقب. دنبال: نماز دیگر چون امیر مسعود بخدمت درگاه آمد و ساعتی درنگ ببود و بازگشت، بوالحسن کرخی براثر بیامد و گفت سلطان میگوید باز مگرد. (تاریخ بیهقی). بامدادان در صفه ٔ بزرگ بار داد [امیر مسعود] و حاجبان برسم میرفتند پیش و اعیان براثر ایشان آمدن گرفتند برترتیب. (تاریخ بیهقی). و من [ابوالفضل بیهقی] براثر استادم برفتم تا خانه ٔ خواجه ٔ بزرگ. (تاریخ بیهقی). و آنچه که خواسته آمده است از لوا و عهد و کرامات با رسول براثر است. (تاریخ بیهقی). براثر این دیوسوار، خیلتاش در رسید. (تاریخ بیهقی). براثر شیروان بیامد. (تاریخ بیهقی). رسولان برفتند و امیر براثر ایشان. (تاریخ بیهقی). لاجرم حقهای آن پیر مشفق نگاهدارم در فرزندان وی.... ویکی را که رأی واجب کند بر اثر فرستاده میشود تا آن کارها بواجبی قرار گیرد. (تاریخ بیهقی). براثر وی قضاه و فقها بیرون آمدند. (تاریخ بیهقی). و آنچه از باغ من گل صد برگ خندید شبگیر، آنرا بخدمت سلطان فرستادم و براثر بخدمت رفتم. (تاریخ بیهقی). مصرّح بگفتیم که براثر سالاری محتشم فرستاده آید بر آن جانب تا آن دیار را که گرفته بودیم ضبط کند. (تاریخ بیهقی). خواجه بدرگاه آمد... و اولیا و حشم براثر وی بیامدند. (تاریخ بیهقی). هم اکنون افشین براثر من دررسد و امیرالمؤمنین گوید من این پیغام ندادم، بازگردد... (تاریخ بیهقی). حاجب گفت... همه قوم با وی خواهند رفت... که زشت بود با وی [امیر محمد] ایشان را بردن، و من اینجاام تاهمگان را بخوبی و نیکوئی براثر وی بیاورند. (تاریخ بیهقی). ده دوازده فرسنگ جانب ولایت خود رفته بود [آلتونتاش] عبدوس را براثر وی بفرستادند. (تاریخ بیهقی). عبدوس بفرمان، براثر وی [آلتون تاش] بیامد و اورا بدید. (تاریخ بیهقی). از فرایض است با ایشان [خانان] مکاتبت کردن آنگاه براثر رسولان فرستادن و عقدو عهد بستن. (تاریخ بیهقی). حسن سلیمان با خیل خود ساخته بیامد و بگذشت و براثر وی مردم شهر. (تاریخ بیهقی). براثر ابوالقاسم حصیری را... به رسولی نامزد کرده می آید (تاریخ بیهقی). امیر [مسعود] علامت را فرمود تا پیش می بردند و خود خوش خوش براثر آن میراند. (تاریخ بیهقی). یکی را که رأی واجب کند براثر فرستاده میشود. (تاریخ بیهقی). و پس از اینجا براثر شما حرکت کنم. (تاریخ بیهقی). گفتم بدرود باش نه آن خواستم که براثر شما نخواهم آمد. (تاریخ بیهقی).
براثر روز شود شب چنانک
نعمت را براثرش نکبت است.
ناصرخسرو.
ناصبی، ای خر، سوی نار سقر
چند روی براثر سامری.
ناصرخسرو.
روز رخشان زپس تیره شبان گوئی
آفرینست روان براثر نفرین.
ناصرخسرو.
هر عسلی را حنظلی در پی است و هر نعمتی را محنتی براثر است. (قصص الأنبیاء). و سیلاب مرگ براثر است و بام سرای عمر ویران. (قصص الأنبیاء). و شب اجل نزدیک و صبح قیامت براثر آدمیزاد. (قصص الأنبیاء).
تا آمدی خبرز خرامیدنش بما
پیش از خبر رسید و خبر ماند براثر.
سوزنی.
طلیعه آمد و آنک سپاه براثر است
بدید خواهد گشتن حقیقت از موهوم.
سوزنی.
لوطیکان چون رده ٔ مورچه
پیش یکی و دگری براثر.
سوزنی.
بازرگان مزدوری گرفت... تا وی را [شنزبه را] اندیشه دارد و چون قوت گیرد براثر او ببرد. (کلیله و دمنه). و راست گفته است آن حکیم که سگ را گرسنه دار تا براثر تو پوید. (کلیله و دمنه). و براثر آن اگر دیو فتنه در سر آل بوحلیم جای گرفت تا پای از حد بندگی بیرون نهادند. در تدارک کار ایشان رسوم لشکرکشی و آداب سپاهداری از نوعی تقدیم فرمود که روزنامه ٔ سعادت به اسم وصیت او مورخ گشت. (کلیله و دمنه). اتفاق راگاو براثر ایشان برسید. (کلیله و دمنه).
گر براثرش پلنگ باشد
بیرون نشود ز جا چو خرپوز.
نزاری.
صبر و ظفر هردو دوستان قدیمند
براثر صبر نوبت ظفر آید.
حافظ.
امید رفته بکوی توام چو از سفر آید
به هر قدم که رود حیرتیش براثر آید.
طالب آملی.
- || پیرو. تابع:
ما براثرش عترت پیغمبر خویشیم
و اولاد زنا براثر رأی و هوی اند.
ناصرخسرو.
- || به تبع. به پیروی: و رفتن براثر هوی که عاقل را هیچ ضرر و سهو چون تَبَع هوی نیست. (کلیله و دمنه).
- اثر بستن، پیدا کردن اَثر:
دل است اینکه از گریه ریزد شرر
دل است اینکه بر ناله بندد اثر.
ظهیری.
- اثر داشتن، نشانه داشتن. علامت داشتن:
بر سمن از مورچه داری نشان
بر قمر از غالیه داری اثر.
معزی.
- || تأثیر. مؤثر بودن:
ناله ٔ سینه ٔ مجروح اثرها دارد
زخم چندانکه بهم نامده محراب دعاست.
صائب.
- اثر کردن، تأثیر. کارگر شدن:
بر من آن گفت بس اثر نکند
که به تن آشنای حرمانم.
مسعودسعد.
عاقبت هم نکند ناله ٔ سلمان اثری
کی کند کی، مگر آن دم که نماند اثرم.
سلمان ساوجی.
- اثر کردن ِدر، گرفتن ِ در:
آه سعدی اثر کند در سنگ
نکند در تو سنگدل تأثیر.
سعدی.
- اثر گذاشتن، نشانه نهادن. علامت گذاشتن:
ز آب تیغ اثر در گلوی ما بگذار
ازین شراب نمی در سبوی ما بگذار.
صائب.
- اثر گرفتن، تأثیر پذیرفتن:
از موی تو ربوده نشان ملک و غالیه
وز روی تو گرفته اثر ماه و آفتاب
بنموده در ولی ّ و عدو خلقش آن اثر
کاندر قصب نموده گهر ماه و آفتاب.
انوری.
- اثر ماندن، نشانه ماندن از کسی یا چیزی:
اثر خواجه نخواهم که بماند بجهان
خواجه خواهم که بماند بجهان در اثرا.
(از المعجم شمس قیس).
- اَثری، منسوب به اَثر. اخباری. محدث. راوی. (منتهی الارب).
- رفتن ِ اثر، محو شدن اثر. برطرف شدن اثر:
جگرم خون شد و از دیده برون رفت و نرفت
اثر داغ فراق تو هنوز از جگرم.
سلمان ساوجی.

اثر. [اُ ث ُ] (ع اِ) جوهر شمشیر. || نشان زخم که بعد صحت باقی ماند. || رونق روی. (منتهی الارب). آب ِ رو.

سخن بزرگان

ناصرخسرو

هنر زیور بشر است و بشر زیور کیهان.

به نعمت دنیا دل مبند که مثل خود دنیا فانی است.

فارسی به عربی

اثر

اثر، اثر علیه، اخدود، اشاره، انطباع، بقیه، تاثیر، ختم، خلیع، علامه، کفاءه، مسار، نتیجه، نمو

عربی به فارسی

اثر

عواقب بعدی , پس ایند , جای پا , مهر زدن , نشاندن , گذاردن , زدن , منقوش کردن , اثر , اثار مقدس , عتیقه , یادگار , باستانی , نشان , رد پا , مقدار ناچیز , ترسیم , رسم , ترسیم کردن , ضبطکردن , کشیدن , اثر گذاشتن , دنبال کردن , پی کردن , پی بردن به , بدنبال کشیدن , بدنبال حرکت کردن , طفیلی بودن , دنباله دار بودن , دنباله داشتن , اثر پا باقی گذاردن , پیشقدم , پیشرو , دنباله

معادل ابجد

اثر ناصرخسرو

1908

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری